جدول جو
جدول جو

معنی رزم ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

رزم ساختن
(تَ خُ وَ دَ)
آمادۀ جنگ شدن. اسباب رزم ساختن. فراهم کردن ابزار جنگ. به جنگ پرداختن. جنگ کردن. رزم کردن. جنگیدن:
من و گرز چوبینۀ بدنشان
شما رزم سازید با سرکشان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ کَ دَ)
مطیع ساختن. فرمانبردار کردن. بزیر فرمان درآوردن. نرم کردن:
عاقبت رام سازمت بفسون
تو پری خوی و من پری خوانم.
مسیح کاشی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ تَ)
ساختن تله و دام. ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات، دام نهادن. دام گستردن. تعبیه کردن دام. حیله ورزیدن:
زواره فرامرز و دستان سام
نباید که سازند پیش تودام.
فردوسی.
دام هم از ما بساختندچو دیدند
سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان.
ناصرخسرو.
بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا.
ناصرخسرو.
دام و دد را دام میسازی و باز
دام تست این گنبد بسیارفن.
ناصرخسرو.
نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن
خرقۀ پیروزه را دام ریا ساختن.
عطار.
علم را دام مال و جاه مساز
بر ره خود ز حرص چاه مساز.
اوحدی.
، مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی
لغت نامه دهخدا
(تُ/ تُ رُ رو شُ دَ)
درست کردن راه. ساختن راه. راهسازی. و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَبْ بُ کَ دَ)
رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) :
به چاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری.
چونان که گر خواهی در بادیه
سازی ازو ژرف چهی را رسن.
فرخی.
بدینگونه مساح منزل شناس
ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس
گه این را گه آن را رسن ساختی
خطر بین کز انسان رسن تاختی.
(از آنندراج).
و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ کَ دَ)
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن:
و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد
که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ.
فرخی (از آنندراج).
چه فسون ساختند و باز چه رنگ
آسمان کبود و آب چو رنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
خشمگین کردن.
- دژم ساختن چهره، روی درهم کشیدن:
نزد فسرده دلان قاعده کم کن چو ابر
با دل آتش فشان چهره دژم ساختن.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 311)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن:
دو لشکر رده ساختند از دو سوی
جهان گشت پر گرد پرخاشجوی.
اسدی.
بزرگان رده ساخته بر چمن
میان سنبل و شنبلید و سمن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه ساختن. رجوع به راه ساختن و راه سازی شود، ظاهراً کنایه از ره پیمودن و طی طریق کردن:
ز یک روزه، دوروزه ره ساختن
به ازاسب کشتن ز بس تاختن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رام ساختن
تصویر رام ساختن
فرمانبردار کردن، نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو ساختن
تصویر رو ساختن
شرمنده شدن و خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت ساختن
تصویر رخت ساختن
((~. تَ))
آماده شدن، آماده سفر شدن
فرهنگ فارسی معین