آمادۀ جنگ شدن. اسباب رزم ساختن. فراهم کردن ابزار جنگ. به جنگ پرداختن. جنگ کردن. رزم کردن. جنگیدن: من و گرز چوبینۀ بدنشان شما رزم سازید با سرکشان. فردوسی
آمادۀ جنگ شدن. اسباب رزم ساختن. فراهم کردن ابزار جنگ. به جنگ پرداختن. جنگ کردن. رزم کردن. جنگیدن: من و گرز چوبینۀ بدنشان شما رزم سازید با سرکشان. فردوسی
ساختن تله و دام. ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات، دام نهادن. دام گستردن. تعبیه کردن دام. حیله ورزیدن: زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام. فردوسی. دام هم از ما بساختندچو دیدند سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان. ناصرخسرو. بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا. ناصرخسرو. دام و دد را دام میسازی و باز دام تست این گنبد بسیارفن. ناصرخسرو. نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقۀ پیروزه را دام ریا ساختن. عطار. علم را دام مال و جاه مساز بر ره خود ز حرص چاه مساز. اوحدی. ، مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی
ساختن تله و دام. ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات، دام نهادن. دام گستردن. تعبیه کردن دام. حیله ورزیدن: زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام. فردوسی. دام هم از ما بساختندچو دیدند سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان. ناصرخسرو. بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا. ناصرخسرو. دام و دد را دام میسازی و باز دام تست این گنبد بسیارفن. ناصرخسرو. نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقۀ پیروزه را دام ریا ساختن. عطار. علم را دام مال و جاه مساز بر ره خود ز حرص چاه مساز. اوحدی. ، مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی
رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) : به چاه سیصد باز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز. شاکر بخاری. چونان که گر خواهی در بادیه سازی ازو ژرف چهی را رسن. فرخی. بدینگونه مساح منزل شناس ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی. (از آنندراج). و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) : به چاه سیصد باز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز. شاکر بخاری. چونان که گر خواهی در بادیه سازی ازو ژرف چهی را رسن. فرخی. بدینگونه مساح منزل شناس ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی. (از آنندراج). و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن: و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ. فرخی (از آنندراج). چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ. فرخی
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن: و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ. فرخی (از آنندراج). چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ. فرخی
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن: دو لشکر رده ساختند از دو سوی جهان گشت پر گرد پرخاشجوی. اسدی. بزرگان رده ساخته بر چمن میان سنبل و شنبلید و سمن. اسدی
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن: دو لشکر رده ساختند از دو سوی جهان گشت پر گرد پرخاشجوی. اسدی. بزرگان رده ساخته بر چمن میان سنبل و شنبلید و سمن. اسدی
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)